مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
وجود آمده رشک بهشت، سرتا سر به یمن مولد مسعود مـوسی جعـفـر امـام کـلّ اعـاظـم، ولـی حـقّ کاظم که کظم غـیضش یادآورد ز پیغمبر به جعفر بن محمّدi عطا شده پسری که بوده است به پیر خرد هماره پدر تمام جـن و ملک، فـدای آن مـوسی که بود گوشۀ حبسش ز طور نیکوتر امام هفتم، کز هشت خُلد و نُه افلاک رسد نداش که دَه عقل را تویی رهبر خدیـو هستی کز یک اشـارهاش آید قدر به جای قضا و قضا به جای قدر چـراغ دودۀ احـمـد کـه دیـدۀ دل را فروغ اوست به هر صبح و شام روشنگر به عـزم طوف حریم مقدّسش دارند هماره قـافـلۀ دل، به کـاظمین سفـر چگونه وصف امامی کنم که در قرآن خـدای عـزّ و جـلّ آمدش ثـنا گـستر شرف بس است همین خاک پاک ایران را که زیر سایۀ فرزند اوست این کشور گرفته شهر قم از دخت او شرف آنسان که خاک پاک مدینه ز دخت پیغمبر بود بهشت خراسان، ز مقدم پسرش چنانکه خاک نجف راست فیض از حیدر اگر ولاش نبـاشد، عـبـادت ثـقـلـیـن به صاحبش ندهد سود در صف محشر گـدای درگه اویـنـد اسفـل و اعـلـی رهـین منّـت اویند ز اصغر و اکـبر هم اوست باب حوائج هم اوست باب مراد مراد و حاجت خود را بگیر از این در خوش آن غبارکه برخاک او رسید و نشست خوش آن نسیم که از کوی او نمود گذر خوشا دلی که بگردد به گرد تربت او خوشا کسیکه بگیرد مزار او در بر زمـام سلـطنـتـم گر دهـنـد، نـسـتـانم مرا خوش است گدایی به کوی آن سرور اگر به جبهۀ خـورشید پای بگـذارم گمان مبر که از این آستان بگیرم سر ز اهـل بـیـت نـگـردد جـدا دلـم آنـی جـدا کـنند اگر جان هماره از پیکـر چراغ بزم عزای حسینیان «میثم»! مه جمال منـیرش بود به مـاه صفر |